معنی نصف آجر
حل جدول
نیمه
فرهنگ عمید
خشتی که در کورۀ آجرپزی بهصورت مکعب مستطیل پخته شده باشد، خشت پخته،
* آجر تراش: آجر تراشیده و ساییده که برای زینت در نمای ساختمان به کار میرود،
* آجر جوش: آجر بسیار پخته و ناصاف و تیرهرنگ که از ته کوره به دست میآید و بیشتر در پیهای ساختمان به کار میرود،
* آجر ختایی: [قدیمی] نوعی آجر به اندازۀ ۲۰×۲۰ سانتیمتر که بزرگتر از آجر معمولی و کوچکتر از آجر نظامی است،
* آجر نسوز: نوعی آجر که از اکسید منیزیم و برخی از سیلیکاتهای دیرگداز ساخته میشود و در مقابل حرارت شدید مقاومت دارد و در ساختمان کورهها مخصوصاً کورههای ذوب فلز به کار میرود،
* آجر نظامی: نوعی آجر فرش به ابعاد ۴۰×۴۰ سانتیمتر،
لغت نامه دهخدا
آجر.[ج ُ] (معرب، اِ) معرب آگور، از فارسی یا بگفته ٔ منتهی الارب یونانی. خشت پخته. آجور. آگور:
خم رها کن، که بود چاهی ژرف
سر به آجر برآوریده شگرف.
نظامی.
- آجر بزرگ، به فارسی تاوه گویند که معرب آن طابق است و نیز بتازی آن را اِردِبه خوانند.
- آجر تراش، آجری است که برونسوی اوساییده و هموار شده باشد زینت را و قسمی از آن را امروز قزاقی گویند.
- آجر جوش، آجر بسیار پخته و از صورت و رنگ بگشته که در بنیاد ابنیه و پیرامن تپه های گلکاری بکار برند.
- آجر ختایی، نوعی از آجر، بزرگتر از آجر عادی و کوچک تر از آجر نظامی.
- امثال:
نان کسی را آجر کردن، امید نفع و نعمت او را بدل بنومیدی کردن.
آجر. [ج ُ] (از فرانسوی، ص، اِ) (از فرانسوی ِ آژور) مشبک. بسوراخ، و آن را شبکه و سه پایه نیز گویند.
- آجر زدن، سه پایه دوختن و شبکه زدن.
آجر. [ج َ] (اِخ) صورتی از هاجر، نام مادر اسماعیل علیه السلام.
آجر. [ج ُرر] (اِخ) قریه یا محله ای از بغداد که چند تن از مشاهیر بنسبت بدان آجری لقب یافته اند، و آن را درب الاَّجر هم می گفته اند.
نصف
نصف. [ن ُ] (ع اِ) نیمه ٔ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). نصف [ن َ / ن َ]. (منتهی الارب). || داد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عدل. (ناظم الاطباء). انصاف. (اقرب الموارد). نصف [ن َ / ن َ]. (منتهی الارب). || ج ِ نصف. رجوع به نَصَف شود.
نصف. [ن ُ ص ُ] (ع اِ) ج ِ نصف. رجوع به نَصَف شود.
نصف. [ن ِ] (ع اِ) نیمه ٔ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). نیمه. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). نیم. نیم از هر چیزی. (ناظم الاطباء). یکی از دو قطعه ٔ چیزی. (از اقرب الموارد). یکی از دو پاره ٔ مساوی چیزی. (از المنجد). نَصف. نُصف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (از اقرب الموارد) (المنجد). ج، اَنصاف.
- اسطرلاب نصف. رجوع به نصفی شود.
- نصف العمر. رجوع به همین مدخل در ردیف خود شود.
- نصف النهار. رجوع به همین مدخل در ردیف خود شود.
- نصف قطر، نیم از دایره. (ناظم الاطباء).
- امثال:
از نصف ضرر برگشتن.
نصف ٌلی و نصف ٌلک واﷲ خیرالناصفین: کنایه از توافق کردن دو تن در تقسیم کردن چیزی میان خود.
|| وسط. (یادداشت مؤلف). میان. (ناظم الاطباء). میان چیزی. وسط چیزی.
- نصف روز، ظهر. نیمروز.
- نصف شب، نیمه شب. نیمشب.
|| داد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). عدل. (ناظم الاطباء) (المنجد). انصاف. (اقرب الموارد) (المنجد). نصف [ن َ / ن ُ]. (از اقرب الموارد). || (ص) متوسط از مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). که از اواسط ناس باشد. (از اقرب الموارد). که از اواسط مردم باشد یعنی یا در سن یا قامت نه کوچک باشد و نه بزرگ. (از المنجد). مذکر و مؤنث و واحد و جمع در وی یکسان است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || رجل نصف، مردی که از اوسط ناس باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود.
نصف. [ن َ] (ع اِ) نیمه ٔ چیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج). نیمه. نیم از هر چیزی. (ناظم الاطباء). نصف [ن َ / ن ُ]. (منتهی الارب). رجوع به نِصف شود. || داد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عدل. (ناظم الاطباء). انصاف. (اقرب الموارد). نصف [ن َ / ن ُ]. (منتهی الارب). || (مص) به نیمه رسیدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نیمی از روز بگذشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). || به نیمه ٔ چیزی رسیدن. (از ناظم الاطباء) (از زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || نصف گرفتن از قوم. (از منتهی الارب). یک نیمه از قوم گرفتن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نصافه [ن َ / ن ِ ف َ]. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || نیمه ٔ چیزی گرفتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نصف کردن. (آنندراج). گرفتن نیمه ٔ چیزی را. (ناظم الاطباء). || نیمه ٔ قدح نوشیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نوشیدن نیمه ٔ قدح را. (آنندراج). || به دو نیم تقسیم کردن. (از ناظم الاطباء). به دو نصف تقسیم کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || خدمت کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نِصاف. نَصاف. نِصافَه. نَصافَه. (ناظم الاطباء) (المنجد) (از اقرب الموارد).
فرهنگ فارسی آزاد
نَصف، (نَصَفَ، یَنصُفُ و یَنصِفُ) نصف شدن، نصف کردن، به نصف رسیدن، خدمت کردن،
فارسی به عربی
نصف
عربی به فارسی
دونیم کردن , دو نصف کردن
نیم , نصفه , سو , طرف , شریک , ناقص , نیمی , بطور ناقص , نیمه , نصف , بخش , قسمت مساوی
فرهنگ واژههای فارسی سره
آژیانه، آگور
معادل ابجد
424